من اندوهی را که در دلم خانه کرده به شادی تمام آدمیان نخواهم فروخت. نخواهم گذاشت که اشکی که از چشمه های زخم روحم می تراود به خنده بدل شود. آرزویم این بوده تا زندگیم در اشکی و لبخندی خلاصه شود: اشکی که قلبم را تطهیر کند و راه های تو در توی حیات را به من نشان دهد. و لبخندی که مرا به اسرار درونم آگاه کند و نماد ستایش خدایانم باشد. اشکی برای همقدمی ام با دلشکستگان و لبخندی که لحظه ای زیستنم را شادی می بخشد. دوست دارم در اشتیاق بمیرم، تا زنده باشم و ملول
جبران خلیل
مست مستم ليك مستي ديگرم
امشب از هر شب به تو عاشق ترم
راست گويم يك رگم هشيار نيست
مستم اما جام و مي در كار نيست
مست عشقم مست شوقم مست دوست
مست معشوقي كه عالم مست اوست
نيمشب ها سبر عالم كرده ام
رو به ارواح مكرم كرده ام
نغمه ي مرغ شبم پر ميدهد
سير ديگر حال ديگر مي دهد
ساقي پيمانه رالبريز كرد
باده ي خود را شرار انگيز كرد
نه باک از دشمنان باشد، نه بيم از آسمان ما را
خداوندا، نگه دار از بلاي دوستان ما را
از محبت نيست، گر با غير، آن بدخو نشست
تا مرا از رشک سوزد، در کنار او نشست
اي که پس از هلاک من، پاي نهي به خاک من
از دل خاک بشنوي، ناله دردناک من
نفسي يار من زار نگشتي و گذشت
مردم و بر سر خاکم نگذشتي و گذشت
از نگاهي، مي نشيند بر دل نازک غبار
خاطر آئينه را، آهي مکدر ميکند!
خموش باش، گرت پند ميدهد عاقل
جواب مردم ديوانه را، نبايد داد!
محبت، آتشي کاشانه سوز است
دهد گرمي، وليکن خانه سوز است
گاه با یک گل سرخ
گاه با یک دل تنگ
گاه با سوسوی امیدی کم رنگ
زندگی باید کرد
گاه با غزلی از احساس
گاه با خوشه ای از عطر گل یاس
زندگی باید کرد
گاه با ناب ترین شعر زمان
گاه با ساده ترین قصه یک انسان
زندگی باید کرد
گاه با سایه ابری سرگردان
گاه با هاله ای از سوز پنهان
گاه باید رویید
از پس آن باران
گاه باید خندید
بر غمی بی پایان
لحظه هایت بی غم
روزگارت آرام
سهراب
کم کم تفاوت ظریف میان نگهداشتن یک دست و زنجیر کردن یک روح را یاد خواهی گرفت. اینکه عشق تکیه کردن نیست و رفاقت ، اطمینان خاطر. و یاد میگیری که بوسه ها قرارداد نیستند و هدیه ها، عهد و پیمان معنی نمیدهند. و شکستهایت را خواهی پذیرفت سرت را بالا خواهی گرفت با چشمهای باز با ظرافتی نه و نه اندوهی کودکانه و یاد میگیری که همه ی راههایت را هم امروز بسازی که خاک فردا برای خیال ها مطمئن نیست و آینده امکانی برای سقوط به میانه ی نزاع در خود دارد کم کم یاد میگیری که حتی نور خورشید میسوزاند اگر زیاد آفتاب بگیری. بعد باغ خود را میکاری و روحت را زینت میدهی به جای اینکه منتظر کسی باشی تا برایت گل بیاورد. و یاد میگیری که میتوانی تحمل کنی… که محکم هستی… که خیلی می ارزی. و می آموزی و می آموزی با هر خداحافظی یاد میگیری | |||
درباره این سایت